درباره وبلاگ من مهدی ام.بچه اراک دنبال نویسنده ام کسی میتونه کمکم کنه خبرم کنه فقط با ی نظر ممنون........... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان خـــــــــــــــــــــــــنده بازار گاهی دلم میخواهد وقتی بغض میکنم... خدا از آسمان به زمین بیاید... اشک هایم را پاک کند، دستم را بگیرد.... و بگوید: اینجا آدمها اذیتت میکنند؟ بــیـــا بــــــرویـم پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : مهدی
مرد: خانم خونه که محل نمیده زن: بیا درستش کن مرد: عجب زن: رو نیست که سنگ پای یزده (جریان داره) مرد: ااااااااااا زن: باج میدی؟ مرد: سر ناسازگاری برداشتیا زن: نه بابا خوشم اومد ابهت داری مرد: مگه بدون سبیل خوب نیستم؟؟؟ زن: ای وای نه بابا مرد: مردی اگه به سیبیل باشه که نصف زن ها هم مردن زن: خب خوبه دیگه اینطوری جمعیت مردا هم منقرض نمی شه مرد: از اون لحاظ اره زن: ایول تو دیگه خیلی مردی مرد: ایول خوشم امد بالاخره از عشوه ریختن تو کوچه محله دور شدی ( از خر شیطون امدی پایین) پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : مهدی
آقا حدود 20 روز پیش تو شب خسته و مرده رسیدم خونه ، دیدم همه درگیر ، دیوار هم از من کوتاهتر پیدا نکردن ، بحث شروع شد که تو چرا تو خونه کار نمی کنی ، همه کارای خونه را ما می کنیم ، نمی دونم صبح تا حالا برق اتصالی کرده و قطع بوده ، حالا تازه اومدن درست کردن و ... پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : مهدی
تابستون پارسال میرفتم کلاس کامپیوتر. آخراش دیگه خیلی خسته کننده شده بود. یه روز که تو کلاس دو نفر بودیم تصمیم گرفتیم که ساعتو جلو ببریم تا زودتر تعطیل بشیم. ساعتش از اونایی بود که شیشه نداشت راحت میتونستی عقربه رو جلو ببری. چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : مهدی
از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیم عمه ام داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت. یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه! سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : مهدی
دیروز خونه مهمون داشتیم ، پرسیدن بچتون کجاست ؟؟؟ مامانم گفت : تو فیسبوک سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 23:50 :: نويسنده : مهدی
به دوستم زنگ زدن گفتم کجایی ؟ گفت تو بارم فردا میرسم!!! سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 23:50 :: نويسنده : مهدی
زنگ زدم به پسر عموم دیدم سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 23:49 :: نويسنده : مهدی
زن همسايمون در زد و گفت كيبرد دخترم خرابه ميخواد مقاله تايپ كنه براي دانشگاهش؛بهش كيبرد و دادم و رفت؛عصر بود با دوستام بيرون بودم برگشتني گفتم برم كيبردو بگيرم؛هندسفري تو گوشم بود و داشتم آهنگ دوست دارم دوست دارم فريدون رو گوش ميكردم و اون قسمتشم بدون ريتم خاصي تكرار ميكردم؛زنگ همسايه رو زدم؛در همين حين آهنگو زمزمه ميكردم "دوست دارم دوست دارم" نشنيدم كه آيفون برداشتن هنسفري تو گوشم بود؛ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : مهدی
![]() ![]() |