درباره وبلاگ من مهدی ام.بچه اراک دنبال نویسنده ام کسی میتونه کمکم کنه خبرم کنه فقط با ی نظر ممنون........... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
خـــــــــــــــــــــــــنده بازار دو هفته پیش مامانم رفته بود اصفهان دریغ از یه دونه گز یا پولکی که سوغاتی بیاره الان واسمون مهمون اومده مامانم خونه نبود زنگ زده میگه : چای دم کن بعد برو توی اتاق من توی کمد لباسام پشت چمدون سیاهه یه بالش آبیه اونو ور دار کی از لذت های بچگیم این بود که دستمو تا آرنج بکنم توی کیسه برنج پسر عمم تعریف میکرد: نصفی از کودکیم رو میخاستم رو سقف خونه راه برم ولی نشد بچه که بودم قارچخور بازی میکردم ، بعدش فک میکردم قارچ بخورم بزرگ میشم ! گوشی بابام تو جیب من بود بعد دو سال رفتم خونه دوستم.داشتیم فیلم میدیدم.بهنوش بختیاری بازی میکرد،گفتم اینا که دماغشونو عمل میکنن خرهستنا،خداداده دیگه شما چرادس میزنید.دیدم دوستم سرخ شد. مامانم سر سحر رفته داداشمو بیدار کرده. چند وقت پیشا صبح ساعت پنج تلفن خونمون به صدا در اومد.همه به حالت سکته از خواب پریدیم. فکر کردیم کسی مرده.زن عموی پیر بابام بود،ما گفتیم حتما عمو تمام کرد.. مادربزرگم که فوت کرده بود)خدارفتگان شماهم بیامرزه(داشتیم خاکش میکردیم.پسرعموکوچیکم از اون طرف داداشمو با جیغ صدامیزنه میگه رضا...رضا...تا صبح مامانی اسکلت میشه.تو اوج گریه همه برگشتیم نگاش کردیم و خندیدیم.عموم بنده خدا هول شد،اومدبره جمع کنه بچشو،پاش گیر کرد به یه قبر با مغز افتاد.حالا تا شب مگه خندمون جمع میشد؟ ![]() ![]() |